داره بارون میاد!با ذوق میگی من عاشق بارونم...
یه لیوان شکلات داغ میگیری تو دستت و از پشت پنجره بارونو تماشا میکنی.نفس هات میخوره به شیشه و بخار میگیره.اگه عشقت بکشه یه چیزی رو شیشه مینویسی و یه جرعه از شکلات داغتو میخوری!تموم مسیر حرکتشو تا معدت حس میکنی و عشق میکنی و زیر لب میگی من عاشق بارونم...
یه لباس گرم میپوشی و میری تو حیاط زیر بارون.حتی شاید با یه چتر که خیس نشی.یه کفش که پاهات خیس نشن.حتی شاید کلاه و شال گردن...
میذاری قطره های خنک بارون صورتت رو نوازش کنه و تو دلت میگی من عاشق بارونم...
اما... اون موقعی که من،تو،کشاورز،باغبون و غیره وغیره آرزوی بارون میکنیم هیچکس به فکر پسر بچه ای که کفشش سوراخه نیست.اونی که انگشتاش از سرما و خیسی تو کفش بی حس میشه.اونی که حتی یه لباس گرم واسه پوشیدن نداره.
اما با این وجود باید تو خیابون شیشه ی ماشین هارو پاک کنه.آدامس بفروشه و...چون تو خونه هیچی واسه خوردن ندارن!چون مادر مریضش دارو نداره!چون...
باز هم یک جرعه ی بزرگ از شکلات داغم رو میخورم.اما این بار با بغض!هنوز هم عاشق بارانم ولی نه با خیال راحت...با یک حس عذاب وجدان که هیچ کاری نمیتوانم برایش بکنم!
خدایا این آخر نــمیـــدونمـــ ـ ـ ـ چی بگم!!!خودت درستش کن!
تمام!!!......................................................................................................
نظرات شما عزیزان:
جذب موج های مهربانیت شدم...
نمی دانستم
در پس آنهمه آرامش
طوفانی نهفته
خشمگین
چنان در هم کوبید
احساسم را
غرق شدم...
خسته
شکسته
غمگین
ببین چطور
بازیچه ی جزر و مد احساست شدم
واقعا کاری از دست ما بر نمیاد؟؟؟ خب اون پسر یا دختر چه گناهی کرده که نمیتونه پشت پنجره وایسه و شکلات داغ بخوره؟؟
و خاطراتی مبهم از گذشته
و احساسی که ماند در کوچه های خیس سادگی ام
فرصت با تو بودن توهمی شیرین بود
خواب کودکانه ی من
و تو ماندی در خاطرم
بی آنکه تو را ..!!!
چه قدر سخت است که با آشنا ترینت بیگانه باشی...
بعد از این همه عبورِ کبود،
قول میدهم دیگر قدر خلوتهایم را بدانم...
یڪـے اَز تو سایہ می اومَـב و مثل پسَرخالہ مےگفت:
نون بگیرҐ؟
نَفت بیارҐ؟
اِ، בلت گرفتہ؟
میگفتَم آرہ...
بَعـב فقَط مےشَست ڪـنارم سڪـوت میڪَـرב...
مےگفت بہ בَرَڪـ ڪـہ رَفتـہ ...
مـَטּ هـَم مثل ڪـلاہ قرمزے سرم مےذاشتَم رو زانوش...
همیـטּ، فقَط همیـטּ..
خعلی زیبا بود...
ولی میدونم اون پسرک تو قصه هم عاشق بارونه
age nazar nemizaram ke neshane in nist ke nemiam..پاسخ: سارا میشه آدرستو بذاری؟ نمیتونم بیام!!!!
پاسخ: سارا راه گم کردی؟!!!:(
اما تو پایین شهر گنداب راه میفته...
پاسخ: هه!!!آره....خیلی چیزا اینطوریه! حتی بارونم عادلانه تقسیم نشده!هی...
منم عاشق بارونم ولی به این بعدش نگاه نکرده بودمX
پاسخ: خوشحالم که تو دوسش داشتی...♥♥
و
همه میگویند لباس گرم بپوش…
پاسخ: درده واقعا...
همیشه دوس دارم وقتی بمیرم اونروزبارون باشه
چطوری خانومیه؟
متنت خیلی قشنگیه بودیه!
به هر حال امروز اومدم مطلبتم قشنگ بود
دمت داغ
پاسخ: اینو خوب اومدی...!
ولی مرده شور باروون رو بردن من بدم میاد ازش
آجى خيييييييلى تحت تأثير قرار گرفتم!!!!!!
خيلى قشنگ بود.....
مالِ خودته؟
اگه آره كه واقعا كارت بيسته....
اگه هم نه كه واقعا سليقت بيسته.....
آجى خيييييييلى تحت تأثير قرار گرفتم!!!!!!
خيلى قشنگ بود.....
مالِ خودته؟
اگه آره كه واقعا كارت بيسته....
اگه هم نه كه واقعا سليقت بيسته.....
پاسخ: آره آجی جون...گفتم که همه ی متنای اینجا مال خودمه...
به خیال رد پاهای اشکهایت,
ولی تردید مرا زجرمیدهد
نمیدانم این خیسی اشکهای توست یا خیسی شرم این جاده ازشکست من!
میـــــــــسی خوبم عزیزم امتحانام تازه تموم شده برا همین زیاد نمیتونستم نت بیام
تــــــــــو به بزرگی خودت ببخش
آرامتـری..؟شادتـری..؟دغدغه هایت کمتر شده..؟!.....
من حالم خوب است اما تو باور نکن...
من دل نگرانم و بـی تاب ...
و فقط یک سوال از درونم مرا به دار میکشد و
آن این است....چرا اینقدر راحت گذاشتی بِروم...؟
پاسخ: هی...امیدوارم درست بشه!
پاسخ: واقعا؟!!! چقدر دلا سنگ شدن... خدایاااااااااااا...پس کی درست میشه این دنیات؟ بغض داره خفم میکنه...
چرا این طوریه؟ تا حالا 3 بار پیام گذاشتم نمی دونم چرا ثبت نمیشه؟
فدای سرت....
ایووول با پستت حسابی حال کردم...دلمم هم یهو هوای بارون کرد
خیلی ممنون
بابا ایووووول
یهو دلم هوای بارون کرد.....
مرسی که خبر دادی....فوقالعاده زیبا بود